۱۳۸۹ فروردین ۷, شنبه

بیوگرافی بهزاد فراهانی و عکس






در اول بهمن‌ماه سال 1323 در دهي كوچك به نام «درمنك» در كوهپايه‌هاي تفرش از توابع فراهان به دنيا آمدم، روزي كه آن‌قدر برف باريده بود كه نمي‌توانستي به راحتي در ده راه بروي، ناچار اهالي ده از راه پشت‌بام به خانه پدربزرگم رفتند تا مژدگاني دريافت كنند. در يك خانواده دهقاني به دنيا آمدم، مادر اهل ادب و هنر و شعر بود كه بافت‌قالي اصلي‌ترين هنرش به حساب مي‌آمد. مادر از خوانين و پدر از دهاقين فراهان بود، پدرم يكي از بهترين تعزيه‌خوان‌هاي آن خطه هم محسوب مي‌شد و به او مش‌غلامرضا مي‌گفتند. ما هفت فرزنديم كه من فرزند دوم خانواده هستم، چهار خواهر و سه برادر كه متاسفانه خواهر بزرگم در جريان انقلاب ودر اعتصاب پرستاران از دست رفت، در حال حاضر يك خواهر و يك برادرم در اراك زندگي مي‌كنند، برادرم كه در اراك زندگي مي‌كند، مهندس برق است و برادر ديگرم معاون ارشاد استان مازندران بود كه البته در حال حاضر بازنشسته است.

بي‌سوادي، بي‌معناست


در فراهان بي‌سوادي، معنايي ندارد، شما در آنجا عده‌اي انگشت‌شمار مي‌توانيد فرد بي‌سواد پيدا كنيد، ضمن اين‌كه فراهان بنيانگذار موسيقي ايران است، از طرفي اكثر مردم آنجا خوش خط هستند، به هر كس كه بگوييد روي يك برگه كاغذ براي شما يك خط بنويسد، آن برگه را دور نمي‌اندازيد. خاطرات زيباي من در صحراها و دشت‌هاي فراهان است، شايد به همين خاطر است كه هر ماه بايد به آنجا بروم و به ايل و تبارم سري بزنم. تا كلاس سوم ابتدايي در مكتب خانه ده درس مي‌خواندم، سپس به تهران، منزل دايي آمدم، زندگي من فراز و نشيب بسياري داشت، از همان ابتداي كودكي، دستم در جيب خودم بود، كارگري مي‌كردم 40، 50 نوع كار را انجام دادم، ماسه داخل كاميون مي‌ريختم، آسفالت كار بودم، پادوي داروخانه، پادوي تزريقات، كارگر دوچرخه‌ساز، كارمند بانك بازرگان، با وكلاي دادگاه كار كردم و از آنجا كه يك فرد عاصي بودم، در يك جا نمي‌توانستم ثابت بمانم، از طرفي فقر را كاملا حس كردم، يادم مي‌آيد با شوهر خواهرم حاج سعدا... كه يكي از بزرگان شرق تهران است، يك اتاق يك در دو متري بالاي يك نانوايي سنگكي در كنار ورزشگاه شهباز سابق (هفده شهريور) كه از آن آقاي تقوي بود و كرايه آنجا را آيت‌ا... كني مي‌دادند، زندگي مي‌كردم اما فقر نتوانست غرور مرا آزار بدهد و به ما ياد داد كه مردم چگونه زندگي مي‌كنند، به ما آموخت كه چشممان به مال خودمان باشد، به نواميس مردم نظري نداشته باشيم، به ما آموخت كه اگر خواهان چيزي هستيم بايد زحمت بكشيم. نام آن دوران را دوران كار و پيكار گذاشتم. يادم مي‌آيد در كلاس‌هاي شبانه خزائلي وقتي شهريه‌ام بخشيده شد كه يكي از تاول‌هاي دستم در دست آقاي خزائلي تركيد، اما افتخارم اين است كه فارغ‌التحصيل يكي از بزرگ‌ترين دانشگاه‌هاي هنر فرانسه هستم.راستي رفوي قالي، چسباندن كاغذ ديواري و باربري در راه‌آهن هم از جمله كارهايي است كه انجام دادم، بايد بگويم كه پس از 63 سال زندگي هنوز دلم با آن زندگي ساده روستايي است.

زندگي هنري
در 15 سالگي با برادران مفيد آشنا شدم و به تئاتر راه يافتم، در 17 سالگي به تئاتر حرفه‌اي شاهين سركيسيان بنيانگذار تئاتر نو پيوستم، اين روند ادامه پيدا كرد تا سال 1350 كه خودم صاحب يك گروه تئاتر شدم. البته در 17 سالگي در راديو تهران هم كارم كردم، يك سال بعد توسط آقاي بهرامي به داستان شب دعوت شدم. 18 ساله بودم كه رل اول را مي‌گفتم، 21 ساله بودم كه كارگردان اين برنامه شده و در سن 22 سالگي جايزه بهترين نوشته «داستان شب» از آن من شد. در سال 45 وارد راديو شدم، اما استخدامم به سال 56 مربوط مي‌شود، يعني وقتي از فرانسه برگشتم.

ازدواج
در سال 1347 در گروه هنر ملي، كنكوري برگزار شد كه هشت هزار نفر شركت كردند، همسرم جزو شاگرد اول‌هاي آن كنكور بود، در گروه هنر ملي، درس تئاتر مي‌خواند، سپس بين ما دلبستگي ايجاد شد، اما او به من گفت: «بايد تحصيلت را ادامه بدهي»، چرا كه من ديپلم هم نداشتم، همان سال انگيزه‌اي در من ايجاد شد كه درسم را ادامه بدهم، ديپلم را گرفتم و در كنكور دو دانشگاه شاگرد اول شدم. بعد هم او به قولش وفا كرد، پس از ازدواج، در حالي كه شقايق سه ساله بود، به فرانسه رفتيم در آنجا سه سال و نيم درس خواندم و ليسانسم را گرفتم، همسرم هم دكتراي خود را آنجا گرفت. همسرم فهميه رحيميان دكتراي نقاشي دارد و در سال 1348 در «سلطان مار» بهرام بيضايي بازي بسيار خوبي از خود ايفا كرد و همان سال به عنوان بهترين بازيگر انتخاب شد.



فرزندان من
شقايق و گلشيفته را كه همه مي‌شناسند، آذرخش پسرم موزيسين است، ليسانس نقاشي دارد و كاريكاتوريست خوبي هم هست و براي دلش كار مي‌كند. البته اردشير رستمي هم پسر خوانده من است، اردشير اهل شعر و ادبيات بوده و او نيز كاريكاتوريست بسيار ماهري است. البته او در فيلم شهريار هم بازي كرده، او شعر تمامي ملل‌ را مي‌داند. فراهاني مي‌گويد: «زبان دوم من فرانسه است، من يكي از محققان موسيقي فوركلريك هستم، بيش از 30 ملودي را به صورت ترانه در آورده‌ام و شعري تازه روي آن گذاشته‌ام. سبك‌هاي نقاشي را خوب مي‌شناسم، سازي نمي‌نوازم، و بيشتر مي‌خوانم، پنجاه ترانه آذري بلد هستم و از قوم‌هاي مختلف ايراني، ترانه‌هايي به ياد دارم.
فراهاني مي‌گويد: عمرم در راديو رفت، دلم در تئاتر است، سينما را محيط مافيايي كج قواره‌اي مي‌دانم، در تلويزيون هم كمتر قدرم دانسته شد.او در مورد دخترانش مي‌گويد: هر كس كه بگويد اين دو تصادفي به هنر روي آورده‌اند، از روي غرض‌ورزي است، من آنها را از كودكي با تئاتر و هنر آشنا كردم، همان طور كه خيلي‌ها در گروه من بودند، من آن سال‌ها با گروه كوچ در ميدان شوش تئاتر كار مي‌كردم و بچه‌هاي زيادي در اطرافم بودند كه بعدها براي خود كسي شدند، افرادي چون پرويز پرستويي، محمود جعفري، مهدي ميامي، عبدالرضا اكبري، حميد صفايي و...

آشنايي با پرويز پرستويي
اولين بار كه پرويز را ديدم در جشنواره تئاتر شمال بود، من يكي از اعضاي هيئت داوران بودم، در آنجا نمايشي ديدم كه از بازي پرستويي خوشم آمد، او جايزه اول را برد، من در جمع چهارصد، پانصد نفر در هنگام اهداي جايزه به پرستويي، پشت تريبون گفتم: «من مطمئن هستم، اين مرد اگر رشد درست و منطقي در عرصه داشته باشد و به درستي مطالعه كند، يكي از بازيگران بزرگ هنر ايران خواهد شد.» خيلي‌ها از من دلخور شدند، اما بعدها مشخص شد كه پيش‌بيني‌ام درست بود. او مي‌‌گويد: فرزندانم از كودكي با هنر آشنا شدند، شيرخوار بودند كه آنان را پشت صحنه تمريناتمان مي‌خوابانديم و از زماني كه چشمان خود را باز كردند با تئاتر آشنا شدند.

مافياي سينما
مافياي سينما، يعني آن پديده‌اي كه تقوايي را در خانه‌اش مي‌نشاند، بهرام بيضايي را خانه‌نشين مي‌كند، مافياي سينما يعني اين‌كه صدها اثر هنري كه كنار مي‌رود، مافياي سينما يعني، بودجه‌هاي ميلياردي براي ساختن فيلم‌هاي بي‌محتوا، مافيا يعني كسي كه خرج ميلياردي براي فيلم خود مي‌كند، اما فيلمش فروش نمي‌رود، اين يعني مافيا... مافياي سينما يعني... بگذريم.

بازي‌هاي من30 سريال تلويزيوني بازي كردم، 04 فيلم سينمايي و بيش از سه هزار نمايشنامه در راديو و نزديك به صد تئاتر بازي كردم.

اولين لژيونر ايران
با بچه‌هاي چهارصد دستگاه همبازي بودم، كه بعدها آنان فوتباليست‌هاي بزرگي شدند، افرادي چون فريبرز اسماعيلي، گودرز حبيبي، اصغر شرفي، اشرف كاشاني، پرويز قليچ‌خاني، ناصر شاطريان، حميد لواساني... در تيم شعاع بازي مي‌كردم، يك‌بار هم با تيم استقلال در قزوين بازي كردم، با فوتباليست‌هاي آن زمان رفيق بودم، در تيم برق و شعاع توپ زدم و برق را به دسته اول آورديم. در فرانسه هم در يك تيم باشگاهي بازي كردم، كه اولين لژيونر نام گرفتم.

باباي شقايق و گلشيفته



دوست ندارم به هيچ عنوان، دو دخترم را با هم مقايسه كنم. به نظر من استعدادهاي شقايق هنوز ميدان عمل پيدا نكرده، امتيازاتي كه مي‌توان براي شقايق برشمرد، دانستن دو زبان انگليسي و فرانسه شناخت موسيقي در حد عالي، همين‌طور شناخت فوق‌العاده‌اي از شعر دارد. درك جامعه‌شناسي‌اش خيلي خوب است و به عنوان يك ابزار اجتماعي قابل توجه از آن استفاده مي‌‌كند.در مورد گلشيفته هم بايد بگويم كه هر پنج يا ده سال در هر يك از شاخه‌هاي هنر شخصيتي به وجود مي‌آيد كه شبيه هيچ‌كس ديگر نيست مثل پرويز فني‌زاده، مرحوم مهدي فتحي يا در نقاشي مثل قندريز، گلشيفته از ديد من چنين ارزشي دارد. من باباي شقايق و گلشيفته هستم و هر دو را به يك اندازه دوست دارم و براي هر دويشان آرزوي موفقيت مي‌كنم.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر