۱۳۸۹ فروردین ۱۰, سه‌شنبه

صحنه های سانسور شده از سریال جومونگ

صحنه ی اول – نقشه ی حمله ی بویو به ایران

امپراطور : شنیدم توی ایران نفت وجود داره ؟

وزیر اعظم : بله قربان درست به عرضتون رسوندند.

امپراطور : پس بهتره به پادشاهی ایران حمله کنیم.

وزیر اعظم : نه قربان می گن تو ایران موجودی به نام رستم زندگی می کنه، خیلی خطرناکه امپررررراطور !

امپراطور : به هموسو بگو با رستم بجنگه و با مهارت های رزمی و شمشیر زنی که داره رستم رو از پای در بیاره!

وزیر اعظم : نــــــــــه، امپراطور این رستمشان خیلی جواده ! به پسرشم رحم نکرده! لامسب خیلی خرزوره مگن با غولا مجنگه ! شمشیرو قورت مده !

صحنه دوم – هدف جومونگ برای ساخت شمشیر هسته ای !

رئیس موپالمو : ســـرورم، سرورم، ســــــــرورم

جومونگ : موفق شدی شمشیر هسته ای بسازی ؟

رئیس موپالمو ( با گریه ) : ب.. بــ ّ له قــربان، شما می تونید با این شمشیر به آمریکا هم حمله کنید.

جومونگ : ازت ممنونم رئیس،اما این چطور کار می کنه ؟

رئیس موپالمو :عالیجناب اول باید زردآلو یا هلو رو خوب بخورید بعد هسته اش رو با شمشیر نصف کنید.

صحنه ی سوم– علی دائی و بانو یومیول

علی دائی : ثلام بانوی من شنیدم شما پیشگوی خوبی هستید.

یومیول : منتظرت بودم لک لک سپاه !

علی دائی : شما می دونید آینده ی من تو فدلاسیون چی می شه ؟

یومیول : تو هزاران سال بر فوتبال کشورت حکومت خواهی کرد تا این که مورچه ی سپاه تو را از پا در خواهد آورد. بیشتر پول بده تا بهت بگم کیه !

علی دائی : نه نمی خواد، خودم می دونم کیه، همین عادل فلدوسی پوله نامرده !

صحنه چهارم – خداداد عزیزی و امپراطور

خداداد : سیلام عوضی !

امپراطور : ای احمـــــق! تو چطور می تونی با من اینطوری صحبت کنی ؟

خداداد : هو یره بِرِه مو لفظِ قیلم زِر زِر نکن ! خیار کردی انپراطوری هر غِلَطی خواسی مِتِنی بُکُنی ؟

امپراطور : تا گردنت رو همینجا نزدم بگو ببینم تو رو کی فرستاده؟

خداداد : دِداش شرمنده، اول ایی قَمَتو غیلاف کن، یره مو رِ نمِشنِسی ؟ مُو بابای جومونگوم !

امپراطور : هموسو ؟ تو هموسو هستی ؟

خداداد : ها یره، مُو رِ دِ فودبال اخراج کِردن، کارگردان تان گفته حالا که ایی یرگه هموسوتان کور رفته ، مو بیام نخششِ ارجا کُنُم.

امپراطور : تو اصلا چیزی از مهارت های رزمی می دونی ؟

خداداد : ها یره،مو کل اُوستادیم آزادی رِ مثه گرجه سبز گاز مِزَنُم.

صحنه ی پنجم – مذاکره ی کروبی و تسو

تسو : سلام خیلی خوش اومدید.

کروبی : سلام، ممنونم.

تسو : حتما برای کار مهمی به اینجا آمدید ؟

کروبی : بله عالیجناب! می خواستم از شما تقاضا کنم از بنده در ریاست جمهوری حمایت کنید.

تسو : در ازای این حمایت شما برای ما چه کاری می تونید انجام بدید ؟

کروبی : بنده کل دریاچه ی نمک ارومیه رو به نام شما می کنم.

تسو : ها ها ها ها ها ، این خیلی خوبه، مشکل نمک ما حل می شه.

صحنه ی ششم – ملاقات جومونگ با یانگوم

یانگوم : عالیجناب خواهش می کنم زود تر خوب شید وگرنه منو می کشن.

جومونگ : نه من تیر خوردم دیگه خوب نمی شم،مگه تو پزشک درباری ؟

یانگوم : بله عالیجناب! اجازه بدید یکم طب سوزنی کف پاتون کار کنم.برای بیماری های قلبی خوبه !

جومونگ : نه، نه، قلقلکم می شه ! نکن اینکارو ! قلب من از جای دیگه درد می کنه.

یانگوم : اما شما به درمان نیاز دارید. بزارید کمرتون رو سوزن بزنم.

جومونگ : نه، تو رو خدا درد می گیره، خوبیت هم نداره یه خانوم ...

یانگوم : نه درد نداره عالیجناب ! نترسید. تازه پزشک هم محرمه بیماره ...

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر