۱۳۸۸ اسفند ۲۲, شنبه

دختری عفت فروشد بهر نان خانه ای....از استاد کارو

شبی مست رفتم اندر ویرانه ای


ناگهان چشمم بیافتاد اندر خانه ای نرم نرمک پیش رفتم

در کنار پنجره تا که دیدم صحنه ی دیوانه ای


پیرمردی کور و فلج درگوشه ای


مادری مات و پریشان همچنان پروانه ای


پسرک از سوز سرما میزند دندان به هم


دختری مشغول عیش و نوش با بیگانه ای


پس از ان سوگند خوردم مست نروم بر در خانه ای


تا که بینم دختری عفت فروشد بهر نان خانه ای

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر