۱۳۸۹ فروردین ۶, جمعه

اهلِ کاشانم:

اهل کاشانم/روزگارم بد نیست/
تکه نانی دارم/سر سوزن رویی/
من مسلمانم/قبله ام پرچم سرخ/
روی پیشانی من داغِ صلاتِ ظهر است
داغِ پررنگِ نماز و مُهر است
پدرم وقتی مُرد!/پاسبانها همه تاجی بودند
رَپی و خوشگل و( باربی) کم بود
مانکن ها همه باجی بودند
عصرِ هیپی ها بود!
شهرمان بی مترو, کوچه هامان تنگ بود
در کجای این شهر, این همه بوی حشیش و بنگ بود؟

پدرم وقتی بود/ عصرِ دلگیرِ ستمشاهی بود/کاغذِ کاهی بود/تاج, شش تایی بود!
عصرِ آبدوغ و سیراب شیردان بود
جگرک ارزان بود
انقلاب و خبر ِ خوبِ کشاورزان بود!

مرد, دنبالِ سَر و همسر بود
عصرِ (فردین) و غمِ (قیصر) بود
قصه ی گمشده ی عاشقی و معشوقی
جامِ آرژانتین و (ممد بوقی)
تویِ فوتبال , بسی یَِل بودیم
با عربها کجا درپیِ کَل کَل بودیم؟
سرِمان بر تنمان می ارزید
عرب و زرد از این نامِ گران می لرزید

عصرِ سرخاب و سفیداب و مش و ماتیک بود
عشقها آنتیک بود
رازها بود میانِ دلمان
آبروداریِ مردم, خودش تاکتیک بود

داریوش و غم و بویِ گندم
گوگوش و هلهله هایِ مردم
عصرِ آوازکِ کوچه باغی
عصرِ مردانِ سیبیل چخماقی
جاهلی, الواتی
مستی و عربده جویی و پُزِ عشاقی

درکِ مردم کم بود!!!!
بی وفایی سَم بود
غمِ همسایه, غمِ بیگانه
دغدغه ها و غمِ عالم بود
(شهرِنو) بود و طرفدارانش
(شعرِنو)آمدو حامیانش
عصرِ اشرافی و بی دردان بود!!
نفتمان ارزان بود!
صحبت از داغ و شکنجه, خطر و زندان بود!

پدرم وقتی مُرد
تاج, شیش تا میخورد/آسیا را می برد!
داورِ بد, هدفِ شیرِ سماور می شد
لایقِ اِگزوزِ دردآورِ خاور می شد!
صحبت از تانک نبود, فشفشه در کار نبود
باختِ فرمایشی و توصیه در کار نبود
این همه زندان و کمپِ تازه تاسیس نبود
اینهمه قاچاق و درد و رنجِ ترخیص نبود
آبِ کشمش همه جا بود و گِلاس و شامپاین
عرقِ سگی و قلابی و ساندیس نبود
ماهرویان همه جا , اما ماهواره نبود
صحبت از (اِل سی دی) و دیسکت و موشواره نبود
انتقادِ بیخودی اینهمه آزاد نبود!
شهر, ویرانه سرا, دهکده, آباد نبود
حلب آباد شده بود خودش شهره ی شهر
تونلِ مترونبود و برجِ میلاد نبود
(قُل قُلی)آمدو جورِ سیخ و وافور کشید
شیشه و پایپ نبود, اینهمه معتاد نبود
شبِ جمعه ها برای قلیون و تلخکِ ناب
اینهمه وِلوِله در کویِ فرحزاد نبود
چاپیدن بود و بخور بخور برای رفقا
اسکله و قاچاق و منطقه آزاد نبود

اهل کاشانم
من همان مردِ امینِ شهرم
با دورنگی قهرم
پدرم وقتی مُرد
آرزوهایش را
با غم و حسرت بُرد
نتوانست ببیند پسرِ خندانش/قاریِ قرآنش/ تیمِ قهرمانش/ امپراطورو همه مردانش
شهرِ تهران و شورا و خردمندانش!/ این کلانشهر و شبِ تابانش
ازدحام و همه (راه بندانش)
رَجُلِ با نمک و خندانش/ اِوین و زندانش/
تره بار و (وَنک) و میدانش/صفِ بیکارانش
برجِ آزادی و مهمانانش/شب و ولگردانش/عابرانِ گُم و سرگردانش
تیمِ فوتبال ِ هنرمندانش
پرسپولیس و همه ی یارانش/ دوستدارانِ علی سلطانش
تیم آبی و هوادارانش
ژنرال و کت و شلوارهای ناصرخانش...
پدرم وقتی بود, پاسبانها همه شاعربودند
پدرم وقتی رفت, پاسبانها همه تاجر بودند
اهل کاشانم
اما,,, بچه یِ تهرانم
روزگارم بد نیست.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر